کد مطلب:163225 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:174

ذکر علم
همان طور كه گذشت معرفت و علم آدمی بر فرض كه ریشه بگیرد و سر بر دارد می تواند با غفلت، كفران، با كفر به نابودی بازگردد و مختوم و مغفول شود.

كسانی كه با آگاهی خود كار نكرده اند گرفتار محرومیت می شوند.در روایتی از امیرالمؤمنین [1] آمده است كه بسیاری از مردم ستاره ها را می بینند ولی از آن راهیاب نمی شوند.كسانی راهیاب می شوند كه دراسة داشته باشند و با ذكر مستمر و حفظ آن، مجاری و منازل آن ها را بشناسند.

علم با ذكر مستمر، به عهد و به عمل منتهی می شود.

در بحث سوره ی بقره آمد كه ذكر مطابق و ذكر شدید و ذكر مستمر [2] چگونه آدمی را از ضلال و محدودیت و محرومیت و آفت های خصومت می رهاند.

ذكر مستمر و دائم، هم معرفت را سرشار می سازد و هم به مراحل بعد پیوند می زند.

بدون این تداوم، معرفت و علم به عهد و پیمان و به عمل و به یقین و به تشهد و تسلیم نمی رسد.

در آیه هست «و اذكروه كما هدیكم»، [3] همان گونه كه شما را هدایت كرده او را بیاد بیاورید و با آیه هایی كه به شما نشان می دهد و جلوه های مستمری كه از او می بینید، او را بیاد بیاورید و به جای رنج و دلخوری از آیه ها به آن ها روی بیاورید


و تحول و تبدیل و نقص و محدودیت و استبدال و استخلاف، به فراغتی راه بیابید كه در این كلام امام حسین علیه السلام آمده؛ «الهی ان اختلاف تدبیرك و سرعة طواء مقادیرك منعا عبادك العارفین بك عن السكون الی عطاء و الیاس منك فی بلاء». [4] این رفت و آمد نعمت ها و شتاب و سرعت تقدیرها، آدمی را بیدار می كند و از شهوات غالب و از اشتغال های مستمر و دل مشغولی ها و روزمره گی ها می رهاند.

كسی كه این آیه را ببیند و خدا را و ربانیت او را بیاد نیاورد، و حضور و كفایت او را نفهمد، بهره ای نمی گیرد و در دل بر خدا خرده دارد و اعتراض دارد و در محبت و حكمت او، لیت و لعل می آورد و اگر بر زبان هم جاری نكند در دل نگه می دارد، كه این چه خدایی است و این چه محبتی است كه این گونه امن و امان ما را بریده و بزم ما را در هم ریخته و بر هیچ ابقاء نكرده.

دوستی می گفت مادر من از كودكی رنج برده و گرفتار بوده، با شوهرش و بستگان شوهر، گرفتار بوده، با خانواده اش مشكل داشته، با فرزندانش مصیب ها دیده و امروز هم گرفتار فرزند عقب افتاده ای است كه شدیدا به آن وابسته است و او را از جلو چشم دور نمی كند و شب ها بارها بر می خیزد و او را می پوشاند و خواب و راحت خودش را می زند.

این دوست می گفت مادرم كه بارها قصد خودكشی هم داشته، تازه آن جا كه آرام است و حالش خوب است این را قبول ندارد كه خدا مهربان است و رحیم و رحمان است، می گوید آخر این چه محبتی است و به خودش نگاه می كند؛ كه


چقدر مواظب است و فداركار است...

راستی كه بدون معرفت آدمی از ذكرها هم بهره نمی برد.همین مادر مهربان، همین كودك ضعیف و محبوب و عقب افتاده را، اگر بخواهد بیرون برود و یا زیر باران بماند و یا غذای كثیفی بخورد، آن چنان می زند و می كشد و می بندد كه جای انگشت هایش بر بدن او می نشیند و مادر این ها را از مواظبت و مراعات و محبت می داند.پس چطور شكستن بت ها و دور كردن شیطان و كنار زدن تعلق ها را نمی فهمد و محبت را در تمامی چهره ها و نعمت ها را در تمامی داد و ستدهای او نمی بیند.كه؛ «اسبغ علیكم نعمة ظاهرة و باطنة». [5] مشكل همین است.كه ما گل و شل باران و كثیفی بچه ها و آلودگی غذا را می فهمیم و فرزند دلبندمان را می زنیم و نمی گذریم ولی گرفتاری بت ها و اسارت ها و آلودگی شهوات و جلوه های دنیا را نمی فهمیم و صنایع و كارسازی خدا را نمی شناسیم؛ «اذكروه كما هدیكم».او با تمامی تبدیل و تبدل ها و با تمامی تحول و تغیرها و با تمامی استبدال و استخلاف ها، به آدمی هشدار می دهد و می آموزد و با این هدایت، ذكر و یاد حضور را می خواهد.ولی ما از هدایت ها آشفته ها می شویم و از آموزش ها روی می گدانیم و همین است كه از ظلال و سردرگمی بیرون نمی رویم و با تمامی خوبی و پاكی، گرفتار و رنج و خودكشی می شویم و به صراحت بخشدگی و محبت و دوستی خدا را زیر سؤال می بریم، در حالیكه خودمان برای محبوبمان همین گونه محبت می كنیم و در چهره های مختلف و لباس های متفاوت ظاهر می شویم


اما در هر لباس شاه را نمی شناسیم و خدای عشق را كه حتی مرا با خودم و او مانوس كرده و خودخواهی من از اوست، این خدای نزدیكتر از من به من را نمی فهمیم، چون خود را و دنیا را و حركت مستمر را نفهمیده ایم و دنیا را عشرتكده و خوابگاه می دانیم و خود را بی حاصل، بی حساب و بی گذشته و بی حال و بی آینده، و رفتن را، و دل كندن را، و نسبت گیری خود را با اشیاء و با بت ها در نظر نمی آوریم.

امام حسین علیه السلام با حبیب بن مظاهر بالای سر مسلم بن عوسجه آمد.مسلم در خون خود آرمیده بود.حسین علیه السلام فرمود: «منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا». [6] .

حبیب او را به بهشت خوش آمد گفت و بشارت داد و به او گفت من چیزی پس از تو نمی مانم ولی اگر سفارشی داری بگو.

مسلم بن عوسجه با چشم خون گرفته به حسین علیه السلام نگاه كرد و گفت؛ «اوصیك بهذا الرجل ان تموت دونه»، [7] تو را به این مرد سفارش می كنم و این كه پیشاپیش او بمیری و پیشمرگ او باشی...



[1] بحارالانوار، ج 1، ص 206، ح 36 و 37.

[2] بقره، آيات 198 تا 203.

[3] بقره، 198.

[4] مفاتيج الجنان، زيارت امام حسين عليه السلام در روز عرفه.

[5] لقمان، 20.

[6] احزاب، 23.

[7] بحارالانوار، ج 45، ص 20، موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 441 و ص 442.